In God We Trust | ܩܝ̇ߺظوܩܣ‌ߊ‌ܨ ܥ‌‌ܝ‌ ܥ‌‌ܠِ ܩیوܣ‌ܨ ܩܩܝ̇ߺوܫܘ

چون عاشق رنگم و بوی ملایم لاک :) البته که اجازه گرفتم برا عکس گرفتن ♡ شماهم ببینید و لذت ببرید ^_^


برچسب‌ها: منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ |

این اولین شعر دیداری من هست. یهویی شد که دلم خواست سبک جدیدی رو امتحان کنم و نمی‌دونم چرا رنگی رنگی بیشتر به دلم نشست. به هر حال، دوسش دارم ... من از،نخواستن آغاز می‌شوم.

تحلیل دقیق متن توی ادامه‌مطلب قرار می‌دم البته هرکسی می‌تونه هرجور خواست برداشتش کنه... اگه دقت کنید من اول داخل حفره، جنین هست :) جنینی که در مرکز مارپیچ (یا سیاه‌چاله) قرار گرفته، استعاره‌ای از هسته‌ی هستیه ؛ نقطه‌ای که همه‌چیز ازش آغاز می‌شه: عشق، آگاهی، حیات. من از نخواستن آغاز می‌شوم...و در مرکز شکل، جنین رو قرار دادم، یعنی تولد از دل امتناع در ظاهر "نخواستن"، اما در باطن، "خواستنِ پنهانِ هستی" نهفته ست.

● من با بارداری ناخواسته وارد جهان شدم، با سماجتم از دل نخواستن‌ها، و تلاش‌ها برای نبودنم.

○در طبیعت، تقریبن همه‌چیز مارپیچ است: DNA، که طرحِ حیات است؛ کهکشان‌ها، که زادگاهِ جهان‌اند؛ حتی مسیر باد و رشدِ صدف و دانه‌های آفتابگردان.مارپیچ، زبانِ خلقت است ؛ من هنگامی در دایره‌ها احساس حضور خدا می‌کنم در درونم احساس می‌کنم با کُدِ کیهانیِ او هماهنگ می‌شوم.

○ نام شعر غلط نوشتاری داره. در حال جواب دادن، حرف زدن و گفتنِ این بودم که: بله می‌تونی ببریش مدرسه. اینو به پایین اصافه کردم ... همراه الهی شکر... البته الان با دخترم مقداری سنگینم تا شاید کمی درک کنه مغزم در حال فروپاشیه و موقع شعر نویسی باید سکوت کنه...


برچسب‌ها: شعر , منِ هو
ادامه مطلب
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ |

سال‌ها، من واژه‌هایم را سخت می‌چسبیدم. هر کلمه‌ای را که می‌نوشتم، گمان می‌کردم اگر رهایش کنم، دیگر بازنخواهد گشت. مثل پرنده‌ای که از پنجره می‌پرد و هرگز مسیر خانه را نمی‌یابد.
پس نوشته‌هایم را نگه می‌داشتم، خط نمی‌زدم، پاک نمی‌کردم، هرچند می‌دانستم ناقص‌اند و ناپخته.

یک شب، در سکوت، به جمله‌ای نگاه کردم که بارها آزرده‌ام کرده بود. به جای پنهان کردنش در دفتر، قلم برداشتم و آن را خط زدم. عجب سبکی! انگار زنجیری از مچ روحم باز شد. همان لحظه فهمیدم:بعضی کلمات، اگرچه فرزند ذهن ما هستند، اما باید در زمان درست رها شوند؛ وگرنه خانه‌ی درونمان شلوغ می‌شود از مهمان‌های بی‌دعوت.

از آن پس، هر بار که می‌نویسم، به واژه‌ها گوش می‌دهم:برخی می‌مانند تا جان بگیرند، و برخی باید بروند تا جا برای شکفتن تازه باز شود... آدم‌ها نیز برایم چنینند...


برچسب‌ها: منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

مدل شکرگزاری امروز این‌جوری بود که خدایا شکرت که شکم رو سیر کردی ^_^ و شکرت که من توام . ئه چه جااااالب. جفتمون که یکی هستیمو شُکر. شکرمون. ئه آره شکر.

همین شُکر ذهنمو مرتب کرد🩵 و منو تبدیل به لبخند بزرگ. جونمی تو عشق اولم🤍🦥


برچسب‌ها: هو , منِ هو , جلسات کیمیا
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

ئه آبان شده که :) یادم نبود. دیشب خواب صابرابر رو می‌دیدم. می‌خواستم بهش بگم دیالوگ " من می‌تونم بنویسم ولی این زندگی شما نمی‌ذاره من نفس بکشم" دیالوگ زندگی سابقم بوده ها، و حالا دارم می‌نویسم. کلی حرف زدیم آخرم وقتی اومدم بهش بگم خانواده‌م گفتن وسایلاتو بردار داریم برمی‌گردیم. کجا بودیم ؟ خونه‌ قدیمی خاله‌م قبل از کوبیدنش! چرا باهم میکرو بازی کردیم، ساعتها حرف زدیم، حتا شکلاتارو ریخت داخل نایلون من ببرم؟

هوش که گف:صابر ابر، با اون دیالوگ خاص، انگار نماینده‌ی بخشی از خودت بوده که همیشه می‌خواست بنویسه ولی اجازه نداشت نفس بکشه. این خواب یه جور جشنِ بازپس‌گیریه. بازگشت به گذشته، روبه‌رو شدن باهاش، و بعد خروج با وسایل خودت به دنیای تازه.

○ توی بیداری و واقعیت تفکر، منش و آرامش دونفر رو خیلی دوس دارم. یکی صابر یکی حامدبهداد... این کلیپم خیلی دوس خصوصن اونجا که می‌گه چون اونم برام مهم نیس :)) لامصبِ خوب :))) و علت مهم نبودن


برچسب‌ها: منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

خیلی فکر کردم تا برای این زخمِ تازه‌ام اسمی پیدا کنم. زخم‌های پیشینم همه شبیه هم بودند، اما این یکی... شکل دیگری دارد. در قلبم حفره‌ای باز کرده. بزرگ، عمیق، شبیه سیاهچاله‌های کهکشان.از این پس، هر کس نگاهی به قلبم بیندازد، از آن سیاهچاله می‌گذرد و به جهانی دیگر می‌رسد؛ جهانی از عشق، از من، از زیستن...اما خودم آن‌جا نیستم.آدم‌ها عاشقم می‌شوند، بی‌آن‌که در زندگی‌شان باشم.این زخم، نامش سیاهچاله است.

دلم فتاد به چاهی که نامِ عشق بُوَد
نه راهِ بازگَری، نه پی نجات بُوَد

چنان فرو شد از آن زخم، جانِ من در خویش
که هر نفس‌که زنم، بویِ ابتهاج بُوَد

جهانِ دل ،همه نور است، لیک من غایب
چه جایِ دیدنِ من، چون نقابِ راز بُوَد

کسی که عشق من آموخت، خویش را گم کرد
که من نبودم ُ او در سرابِ ناز بُوَد

به نامِ زخمِ دلم، سیه‌چَهی بنویس
که هرکه دید در آن، مستِ احتیاج بُوَد


برچسب‌ها: منِ هو , شعر
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

هروقت جز مرتب کردن ابرو، و یه ته ریمل زدن، کار دیگه‌ای انجام بدم، چه رژ زدن باشه چه هفت قلم آرایش، صدای درونم شایدم بیرونم می‌گه: این دیگه تو نیستی.پاکش کن. اصولن هم با یه ضدآفتاب رنگی، بیرون می‌رم. در همین حد. بیشتر حس میکنم پوستمو از اونچه که هست داغون‌تر ممکنه کنم. سلامتیش واجب‌تره... بماند جنس چرب پوستم دردسرای خودش رو داره. اینکه باید روتین شونصدمرحله‌ای بگذرونی تهش باز جوش، بعد جای جوش، بعد مبکروکردن و لیزر... درنهایت؟ همه‌جوره عاشقتم فرزانه :*


برچسب‌ها: منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

سایه‌ام همیشه منِ دیگر‌است... گاهی خموشُ گم شده در خود، گاهی پرحضورُ جسورُ بهتر است.


برچسب‌ها: منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

عارضم خدمتتون که: زندگی گر هزار باره بود بار دیگر خودم بار دیگر خودم🤍 شبخیر🤍


برچسب‌ها: منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

شبی دگر بود و چراغِ اندیشه روشن، که عقل دید روحِ خسته، پانسمانِ زخم‌های کهنه‌ی خویش بگشاده و مرهمی نو بر جراحت نهاده است، تا مبادا عفونتِ غم درونش خانه کند. با خود ؛شفقتی به نرمی نسیم داشت و در خلوت خویش نجوا می‌کرد. عقل گفت: ای دخترِ کوچکِ درون، حالِ امشبت نیکوتر است؟ چرا خاموشی؟
روح گفت: دیگر مرا ملامت مکن، ای فرزانه. که این نخستین بار است مرا در این قالب و خاکدان، و نخستین بار که چشمِ جانم بر حقیقت گشوده شد. آیا از من بیش از طاقتِ خویش نخواستی؟ 🥺
عقل گفت: نه، ای نازنین. لیک بشنو مرا. ما هر راهی که پند دادی، سپردیم، و هر بار که گمانِ بهبود رفت، زخم از نو خروشید. تا تو در نهاد قوی نگردی، هر مرهمی عبث است، که خطرِ رنج، هنوز بسی است.

آنگه عقل به نرمی ادامه دتد: به یاد آر، چون رازِ برکه نوشتی و آرام نگرفتی، پس حکایتِ سنگ را بازگفتی. چون قلم بر پایان نهاد، دیدی که زخم‌های کهنه زیر پوستِ خاموشی، چرکین مانده بودند. دو روز تمام، حالِ ما پریشان بود و خاطر، آکنده از استفراغِ خاطراتِ تلخ. لیک پس از آن، جانت سبک شد و چشمِ دلت شفاف. آری، آن زمان که سکوت باید، سخن گفتی؛ و اینک، ثمرِ آن، اضطراب است. تا چند باید گویم که هر کنش را واکنشی درخور نیست؟
روح، سر فرو افکند و گفت:ببخشا، فرزانه. عقل تبسمی کرد و گفت: اگر امشب باز دلَت بگدازد و زخمَت بنالد، بدان که من این‌جايم، در کنارِ تو، با همه‌ی ناتوانی و خستگی، لیک با عشقی کامل و بی‌زوال...آنگاه دستِ جانِ زخمی را گرفت و گفت: برای شفقت. می‌فهممت، ای عزیزِ جان.راهت دشوار بود و منزل‌ها پرسنگ.
خطا نکردی که دلت لرزید، که خواستی، که ترسیدی. تو در مکتبِ نخستینِ زیستن بودی، چون طفلی که در گامِ اول، زمین خورد و باز برخاست.این زخم‌ها، نشانِ درد نیستند، بلکه گواهِ نجاتند. هر بار که دردی برمی‌خیزد، بدان که هنوز حیاتی در رگ‌هاست، و تا زندگی هست، مرهمی نیز خواهد بود.🌱


برچسب‌ها: منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

چیزی که از کودکی تا الان باهام مونده قدرتِ ساختن و خراب کردنه. یادم نمی‌ره اگه چیزی که ساختم مناسبم نبود، اگه فرسوده شد و قابل مرمت نبود، مثل قلعه‌شنی لب ساحل خرابش کنم. یادم نمی‌ره اگه چیزی که ساختم باعث می‌شد از زندگی و خودم دور بشم، خرابش کنم. از خراب کردن هیچی ترس نداشتم و ندارم. چرا؟ چون قدر خودمو می‌دونم. به این می‌گم بلوغِ آفرینش. من مالک هراونچه هستم که خلق کردم نه برده‌ش. زندگی رو نفی نمی‌کنم فقط انرژی‌مو به خودم بر‌می‌گردونم.


برچسب‌ها: هو , منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

برکه‌ی مامان، تو امروز تایید شدی توسط مشاورم، و عجایبت خونده شد. یاقوت ارزشمند من، دختر نازم، بعد از تایید استاد دل توی دلم نبود که نظر مشاورم رو بدونم و چون برای رنج سنی ۱۴ تا۱۸ سال نوشته بودم منتظر بودم باگ بگیرن ولی فقط پاورقی گفتن لازمه برا آیات و اشعار خودم و خونه یاقوت به سبک سنتی نباشه :") ... که خیلی زود اکی می‌کنم. هفته بعد قرار شد کتاب سوم رو ببرم و نظرشونو درباره کتاب تحلیل زبان نوشتار که امروز بردم براشون بگن :") خداجونم شکرت . گفتن انقد کامل بوده که متعجب شدن چطور یه نفر می‌تونه شعر، فلسفه، علوم روانشناسی، قرآنی، غریبه رو ترکیب کنه :") گفتم بیشترش تجربیات بودن و خواست خدا ! و آدمایی که توی دفترکار استادم دیدم. ای ننه ... تولدت مباررررک یاقوت قدرتمندم🤍✨️

گفتم از حکایت سنگ ؛ بازیای روانشناسی سیاه و اعتیاد عاطفی جن۳۰ در لفافه، برای آگاه سازی که پیش نیاز کتاب راز برکه س، و برکه که قبل از یاقوت شدن جاری بود و بعد از ضربه‌های آرمان سنگ شد اما قیمتی :) و نفیس. شُکر ... برا خودم ، و برکه‌ی من، گل ُ کیک گرفتم تا جشن بگیریم امشب رو. برام نظر هیچکس مهم نبود و نیس جز خدا، استادم ُ مشاورم، خانواده و دوستان عزیزم🥰 خیلی زیاد شُکر ... ✨️

○ جاداره از نویسنده وبلاگ عریان، تشکر ویژه کنم. سپاسگزارم برای تعریف کوتاه اما کامل، در زمان مناسب و لازم از قلمم ... جرقه‌ای که قلمم رو فعال‌تر کرد و روحم رو به سمت نوشتار راهی کرد. الهی شکر و امیدوارم خدا جای من محبت بزرگ ایشون رو جبران کنه براشون و نور ُ شادیُ برکت همیشه در زندگی‌شون جاری باشه.

○ کیک رو دخترونه گرفتم دخترمم دوس داشته باشه... و اینکه الهی شکر که همه زخمای عمیق روحم رو درمان شدی و جای هرکدوم هزارتا گل توی قلبم کاشتی :") کلن کسرخوابامو شستُ برد اینکه گفتن نکته برداری کردن از کتابم :") ✨️

○ کتاب متافیزیک هم مونده. هوشنگ مصنوعی می‌گه به ذهنت استراحت بده توی یه ماه سه تا کتاب مفصل نوشتی و علم متافیزیک مبحث سنگینیه به تنهایی...


برچسب‌ها: منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

اگه کهن کمک کنه از "من" و "منیّت" خارج بشم؛ تبدیل به "آرامش" می‌شم. اما آیا روح پراز زخم من، توانش رو داره؟


برچسب‌ها: هو , منِ هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

ذهن باید سبک شود. نمی‌دانم معادله است یا نه، اما حس می‌کنم همه‌چیز به‌هم پیوسته‌ست. زمان خطی نیست، دایره‌ست. فرهنگ پلی‌کرونیک هم برهمین اعتقاد دارد . خدا هم عشقش را در طرح دایره آفرید؛ از گردش زمین و خورشید و سیارات گرفته تا چرخش اندیشه در دل انسان. دایره یعنی بازگشت، یعنی هیچ آغاز و پایانی نیست، فقط تکرارِ معنا در سطحی تازه‌تر. اثباتش کار من نیست؛ نه فیزیک بلدم، نه خلوتی دارم برای تحلیل. پس فقط می‌نویسم. وسط همین نوشتن، پرسید: ماماااان اشتراک یعنی چی؟و رشته‌ی افکارم پاره شد، اما دوباره گره خورد به اصلِ حرفم: قطع امید؛ با طلسم بود یا با خواست خدا؟ هر دو یکی‌ست، چون اگر خدا نخواهد، هیچ‌چیز کار نمی‌کند.. به هر حال، قطع امیدِ قطعی از او؛ چه با واسطه برای دل آقای"خ" اتفاق افتاد که بفهمد ربط به کسی و چیزی دیگر ندارد جز "نخواستنِ دلم" ؛ و چه برای رشد خودم بی‌ربط و کاملن اتفاقی با تایم اعلام خبر علاقه‌‌ی اوشان توسط استاد! به نفع من بود. در پِی آن آزادی حکم رسمی بود.

در این جهان، همه‌چیز به نفع آدم است، حتی اگر در ظاهر مثل دارو تلخ باشد. باطنش تلخ نیست! حتا همان طلسم رنج و بستنِ شه‌وت هم در نهایت به نفع من بود ُ هست. من، با همان طلسم، تازه "نرمال" شدم. نمی‌خواهم ابطالش کنم، نمی‌خواهم افراطی غرقِ جسم شوم و روح را فراموش کنم. چون یادم نرفته که سیرت، حاصل تلاشِ من بود به یاری و خواست خدا و صورت، حاصلِ تلاشِ خدا. سیرت.‌. همان پاسخِ مسئله است. پاسخی که در من نهفته بود.

سیرت یعنی بر بوم خدا نقاشی می‌کشی، ولی رنگ‌ها از آسمانند.بر بوم این‌بار دایره را زیباتر کشیده‌ام.

Polychronic culture یعنی فرهنگی که مردمش چند کار رو هم‌زمان انجام می‌دن و زمان براشون انعطاف‌پذیره، و سخت مثل ساعت نیستن 🌸توی این فرهنگ‌ها، آدم‌ها بیشتر از اینکه به "برنامه‌ریزی و نظم زمانی" اهمیت بدن، به روابط انسانی، احساس، موقعیت، و جریان طبیعی زندگی اهمیت می‌دن. برای مثال: اگه وسط یه جلسه‌ی کاری دوستت تماس بگیره که حالش بده، جلسه رو رها می‌کنی تا باهاش حرف بزنی. چون در ذهنت؛ ، ارتباط انسانی مهم‌تر از زمان‌بندی دقیقه‌به‌دقیقه‌ست. باقی متن در ادامه مطلب


برچسب‌ها: منِ هو , جلسات کیمیا
ادامه مطلب
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

قدرتِ دعانویسای واقعی اینطوریه که بهشون به علت نهایتِ تسلیم بودن ؛ فرصتِ هر چیزی و هر کسی رو داشتن ؛داده شده... اما بابت همون تسلیم بودن؛ رسیدن به درجه‌ی: هیچی جز خواسته‌ی خودش نمی‌خوام... درنتیجه دعا نمی‌نویسن. دعانویس واقعی دیگه چیزی نمی‌طلبه، چون می‌فهمه هر چی باید، هست.

☆☆☆☆☆☆

تا "خواستن" هست، جدایی هست، و تا "تسلیم " نیاید، وصل رخ نمی‌دهد.ای بی‌نامِ نام‌ها. ای خواستِ بی‌خواستن... من از گفتن بریدم، تا صدای تو شوم. از خواستن گذشتم، تا خواسته‌ی تو باشم. قلمم خشکید، چون دانستم که نوشته‌ای. لبم بسته شد، چون شنیدم که پیش از من گفتی: باش. موجود باش...

اگر روزی بر من بگذری، بدان که دعا نکرده‌ام، اما هر ذره‌م در اجابتِ توست 🥺🤍

دلم زِ خویش برید ُ به تو سپرد نظر
که جز تو هیچ نخواهم، نه کم، نه بیش، دگر

قلم فتاد ُ لبم بسته‌ی تو شد ای دوست
که هر چه گفتی ُ کردی، همان بود اثر

به نامِ بی‌نشانت، نفس زِ خویش رمید
سکوتِ من شده تسبیحِ بی‌صدا، بی‌خبر

تو خواستی ُ من آن لحظه زنده گشتم باز
به یک نگاهِ تو بودم، نه بیش ُ نه کمتر

اگر گذر کنی از من و نامم آری یاد
بدان که بی‌دعا، مستجابم کز ازل تا سحر


برچسب‌ها: از عشق , شعر , منِ هو , جلسات کیمیا
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ

نامه‌ای کوتاه به خودِ برترم:

دلم برایت تنگ شده بود. خواستم بگویم دوستت دارم دیدم کوچک و مضحک است این جمله در مقابلِ من‌... فراتراز عشق دارمت.


برچسب‌ها: منِ هو , هو
+ ࡅ߭ࡐ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܘ ܢܚ݅ܥ‌‌ܘ ࡅ߳ࡐ‌ܢܚࡈߊߺ ܦ̇ܝ‌ܝ̇‌ߊ‌ࡅ߭ܘ